اندازه یه سال خندیدن امشب:)

ساخت وبلاگ

اون یکی پسره داییم چند روزه به دنیااومده

مامانم اینا یه چند بار رفتن خونه داییم من نرفتم

بچه نوزاد دوس ندارم خوشم نمیادفقط دوتا کار

ازش برمیادد گشااااااد

حالا انگارخودم نوزادبودم صبح به صبح لباس میپوشیدم

بیلمو برمیداشتم میرفتم سر زمین کشاورزی:|

خلاصه دیگه رفتیم امشب ببینیم حالا این زندایی چی زاییده 

انقد که دهن مارو سرویس کرد:|

ساناز،دختره خواهرش خونشون بوداومده بود کمک زنداییم

زنداییم_حالام نمیومدی ساشا

من_یجوری حرف میزنی انگارهمین روزابایدبره مدرسه

بعدشم ببخشید که من دارم اون پسرتونوبزرگ میکنم:|

دیگه علنا داره بهم میگه بابایی،

شماننه بابارو به رسمیتم نمیشناسه حتی

میترسم همین روزا ازم ننشو بخواد بمونم چی بگم بهش

مامانم_اونم نخواد ما عروس میخوایم ازت 

بابام باملایمت_من میخوام نوه هاموببینم چشمم به دسته توعه پسرم​​​​​​

من_چرا به دستم پدرم؟:|

بابام_زهرمار

من_یعنی میگم که شماامرکنی من نوه میارم برات

بابام_زن میگیری دیگه؟

من_مگه یه نفره عم میشه نوه اورد؟!علم اونقدپیشرفت کرده؟

من درجریان نیستم این دانشمندا دارن چه گهی میخورن

سانازچایی اورد بابام نتونست فشم بده 

سانازم داشت میخندید فک کنم این دختره یه چیزایی شنیده بودو

یه ذره ابرویی که ننه بابام ذره ذره جمع کرده بودن رفته بود دیگه:|

 

مامانم جوگیرطور:ماشالا دخترم دستت دردنکنه عزیزم،چه چاییه 

خوش رنگی

من_از هموناس که زندایی درست میکنه همیشه دیگه

مامانم با نگاه چپ چپ_سانازجون اورده یه چیز دیگس

من_ای خواهرشوهرظالم حالا اون میوورد یه چیزدیگه نبود نه؟

اخ اخ اخ چقد خون این عروسو توشیشه میکنی چقد...

مامانم دستشوگذاشت پشت گردنم موهاموکشید خفه شم

ودرادامه افزود:

عزیزم ناراحت نشیاساشام شیطونه خالت میشناستش

ساناز_نه این چه حرفیه خیلیم بامزه هستن

علنابهمون گفت میمونورفت تواشپزخونه دختره پرو

بابام_چقدرخوبوخانومه این دختر

مامانم_خیلیم خوشگلونازه ماشالا چشماشم عسلیه

من_باشه میگیرمش

مامانم_راس میگی؟خوشت اومدازش؟

من_اره اسمش بهم میاد فقط بگو کارتونو گارانتیو ایناشم بزارن

دم دست خواستیم بریم ببریمش

زنداییم_سانازجون ارشدگرافیک میخونه

تویه شرکته تبلیغاتیم کارمیکنه

من_مهدی گفتم میگیرمش،میگیرمش دیگه چقد بازارگرمی میکنی؟!

سانازاومد میوه اورد گفتم برا یه چایی داشتن

قرارخواستگاری میزاشتنبرا میوه و شام حتمادیگه

عقدوعروسیمه اگه نرم

به کیان گفتم:پاشو بابایی پاشو بریم خونه باهم خانواده ی

پوچزوببینیم این کچله زشتم با ننه باباش تنهابزاریم:)

 

 

دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور×...
ما را در سایت دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mansashamo بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1398 ساعت: 21:28