بغلم کن وسط اینهمه درد...

ساخت وبلاگ

خونه ی وحید بودیم از بس حرف زدیمو خوردیم 

ساعت پنجوشیش صبح رومبلا خوابمون برد

فرداصبحش مهربان زنگ زد به گوشیم...

وحید بلند بلند شروع کرد دعوا کردن

گفتم ببرصداتو نمیشنوم چی میگه

مهربان گفت چیشده

گفتم هیچی عزیزم یه سگ داریم هارشده

مهربان گفت سگ کجا بودههه مواظب باش توروخدا

گفتم نگران نباش قلادشو بستیم

وحید گفت حالاوقتی انداختمت بیرون میفهمی کی سگه

محلش نزاشتم 

مهربان داشت میگفت ظهرمیخوام براتون ناهاربیارم

تشکرکردمو گفتم بیا حتما 

وحید داد زد گفت بیخود نمیای اینوراها

مهربان شنید گفت بهش بگو سهم ناهارتوکه نیووردم میفهمی

گفتم نه سهمشو بیار 

گفت اخه ببین چی میگه عزیزم

گفتم خب چیکار به ناهارش داری بیار، اونومن میخورم

وحید گفت عه میخوادغذا بیاره برامون؟

چقدر این دخترفهمیدسبگوقدمت روچشمامون

یکم حرف زدو گوشیو قط کرد مام دوباره خوابیدیم

زنگ درو زدن بیدارشدم درو باز کنم وحید گفت

یه چی بنداز رومن مرتیکه مگه نمیبینی من لختم:|

رفتم روتختیشو اوردم انداختم روش گفتم

کامل زیبایی های ظاهریتو بپوشون عشقم

اون پشمای قشنگتو نامحرم نبینه 

یه زهرمار...... گفت سرشوکردزیرپتو

مهربان اومد تو کلی چیزدرست کرده بود

داشتیم باسروصدا وسایلو میزاشتیم رومیز

وحید دادزد ااااه چه خبرته ساشا پامیشم جلوپلاستو 

میریزم تو کوچه ها

گفتم چرا شبیه شوگرمامیا غرمیزنی،لختم که خوابیدی

اون روتختیم که پیچیدی دورت پاشو خرس گنده حالا

این فکر میکنه منوتو باهم اره..

بعد ناهار دوباره رومبلا درازکشیدیم مهربانم اومد

بالشامو پرت کرد به وحید گفتم بگیر بابا ایناچیه میزاری

زیرسرت گردنم درد گرفت

به مهربان گفتم بیا بشین عشقم مرسی خسته شدی

نشست گفت بالش جنابعالی بشم دیگه

گفتم این افتخار نصیب هرکسی نمیشه قدر این لحظاتوبدون

وحیدبالشوزد توسرم گفت اقای ساشاخان ببینم دفه ی بعدی

که اومدی میتونی پاهای مهربان خانوموبیاری اون گردن 

واموندت درد نیادیا مجبوری از خونه بالش بیاری

بعد روکرد به مهربان گفت:

دستت دردنکنه مهربان دست پختت خیلی خوبه

بقیه دوست دخترای ساشاهمچین هنرایی ندارن:|

چپ چپ نگاش میکردم مهربان صورتموبگردوند 

طرف خودش

گفت ساشا این چی میگه 

گفتم چرتوپرت

وحیدگفت من چرتو پرت میگم؟

گفتم اره... بقیشونم از این هنرا دارن

مهربان گفت سااااااشااااا

گفتم جیغ نزن لنتی فقط باخودتم

سرموکردم زیر پتو

لوس گفت عشقمممم حالاکه فقط باخودمی

رمزگوشیتوبگو و بخواب که منم حوصلم سرنره

انگشت وسطیمو از زیر پتو اوردم بیرون 

مهربان گفت:خیلی بیشوووررری ساشا پاشو میخوام برم

گفتم بابا اون حسگره بیصاحابو بزن به انگشتم اون وامونده

با این بازمیشه:|||

خوش گذشت...

 

مرغ باران می کشد فریاد دائم:
- عابر! 
ای عابر!
جامه ات خیس آمد از باران.
نیستت آهنگ خفتن
یا نشستن در بر یاران...؟

دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور×...
ما را در سایت دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mansashamo بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 10:02