14معصوم

ساخت وبلاگ

این بچه رو دوروز دادم دست ننه بابااصلیش

حالا هم سرماخورده هم شیشه روغنو خالی کرده

توماشین لباس شویی هم یه سیلی خوابونده توگوش

اون یکیشون:||

رفتم بیارمش از خونه داییم

نشسته بودیم تو هال 

داییم_مننننن 14سالم که بود ازمدرسه میومدم بیرون

14تا دخترمنتظرم وایساده بودن جلودرمدرسه!

زنداییم اروم به من_حالا چرا14تا؟

من_به نیت 14معصوم دیگه

زنداییم زدزیرخنده 

داییم_اره بخند فکرمیکنی چرت میگم؟!این ساشا میدونه!

بگوبراش 

من_چرا داری ک*شر میگی دایی؟!من کمه کم یه دهه از توکوچیکترم

یه جوری حرف میزنه انگار نیمکت به نیمکت هم مینشستیم

زنداییم دوباره خندید

داییم_ارررره خانوم بخند،من همینکه دهه فاطمیه تموم شه 

میرم زن میگیرم!

منوزنداییم یه نگاه بهم کردیم مردیم از خنده

داییم_زهرمارچتونه؟

من_جدیدا اعتقاداتت چقدرزیادشده دایی!؟قبلنا دهه فاطمیه نمیدونستی

چیه!نه خوشم اومد امامارو از اخریکی درمیون بگو ببینم

پاشدم برم به زنداییم میگم

به دل نگیریااین مرتیکه مسته نمیفهمه چی میگه

میگه نه باباتوام نروبشینیم بهش بخندیم!

دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور×...
ما را در سایت دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mansashamo بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1398 ساعت: 21:28