امیدداشته باش:)

ساخت وبلاگ
داشتیم دری وری میگفتیم خونه مادربزرگه و میخندیدیم با دخترخاله هاکه

صدای جیغ اومد نگو مادربزرگه توودسشویی افتاده بود زمین..

منکه یادم نمیاد چطوری دره دسشوییو شکستم و اوردیمش بیرون و

رفتیم بیمارستان ...

ولی از دیشب تا حالاصدا جیغای دخترا و گریه های خاله هامو میشنوم فقط

وهی بیشتر حالم بهم میخوره از زندگی....

 

به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار

بسا کسا که به روزرتو ارزومندند...

دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور×...
ما را در سایت دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mansashamo بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 20:36