دیوانه دل ِعاقبت اندیش ندارد...

ساخت وبلاگ

تو همسایگیمون چن وقت بود یه تازه عروس اومده بود...

از همون روزای اول با جیغایی که میزدو کتکایی که میخورد کاملا مشخص بود

بختش برعکس لباس عروسیش سیاه بود.....

جالبیش اینجاس نه میرفت نه اون شوهر عوضیش دس برمیداش...

دیگه برام عادی شده هر وقت صداشون بلند میشد صدااهنگو تا ته زیاد میکردم 

صداشو نشنوم....

بلاخره بعده سه چارسال الان میخواد ازش جداشه..

هیچکودوم از همسایه ها حاضر نشدن برن دادگاه شهادت بدن که اره اقاجان 

این مرتیکه سگ از همون اول این دخترو میزد!

تازه کلیم ازش تعریف کردن! 

مامان بابای خودمم راضی نشدن برن شهادت بدن..  

دلم خیلی براش سوخت ادم تو 19 سالگی بدبخت شه خیلی زوده

23 سالگی طلاق بگیره فاجعس

از یه طرف دلم میگف برم شهادت بدم از یه طرف بابام میگف فک کردی چرا

همه ازش تعریف کردن؟!چون نمیخوان خودشونو باهمچین ادمایی دربندازن

چون طرف پشتش گرمه به یه جایی یه بلایی سرت میاره....

و اما سردرگمی خیلی بده:)

فکر وخیال!

یه روز که زنگ خونمون به مامانم التماس کنه کمکش کنه من گوشیو برداشتم

بهش گفتم من بی وجدان نیستم هنوز صدای جیغات تو گوشمه :) 

بهش گفتم به قران قسم تاحالا یه بارم ندیدمت ولی تو کتک میخوردی 

من این طرفه دیوار دردم میگرف!

گفتم میام شهادت میدم تو دادگاه هرچی میخواد بشه بعدش اول به خاطر خدا 

دوم به خاطر تو سوم به خاطر اینکه شاید یه روزی دختردارشدم:)

دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور×...
ما را در سایت دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mansashamo بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:20